کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مِثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
دزدندۀ دل. دزد دل. آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. ربایندۀ دل. و این صفت محبوبه و معشوقه افتد: دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر کآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ جادو ببین. حافظ
دزدندۀ دل. دزد دل. آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. ربایندۀ دل. و این صفت محبوبه و معشوقه افتد: دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر کآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ جادو ببین. حافظ
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)